بیست...

ساخت وبلاگ

I don't even know why I shared that poem. It feels so personal to be here. Maybe, just maybe i was hoping to to be free of it once I put it out there. Think that'll work? بیست......
ما را در سایت بیست... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abiebanafsh بازدید : 5 تاريخ : شنبه 1 ارديبهشت 1403 ساعت: 20:58

And I'll go back to sleepTo forgetting what I actually needLove and ironically not peaceCuz life is not a straight line, it's curvy n with heavesMine has been a line for years like a dead man's heartbeatFrom losing people I thought I would meetAgain, n now I am lostN apparently they were all I gotCuz Idk how to live but dieI kill myself every day trying to be strong,Trying to forget n live on every fucking timeThat I remember they're goneN i'm all alone with my painN lips dried n hands folded n cold n aloneWhat do you think I need? Where do you think i went wrong? بیست......ادامه مطلب
ما را در سایت بیست... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abiebanafsh بازدید : 5 تاريخ : شنبه 1 ارديبهشت 1403 ساعت: 20:58

I just realized these days every celebration, every festival, even things that used to make me happy, like snow, only make me feel lonely. Or lonelier... other people's celebrations seem to be my funeral. When will i get sth real? Sth to compensate for all this lonely, all the funerals i secretly attended to n cried at?

بیست......
ما را در سایت بیست... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abiebanafsh بازدید : 4 تاريخ : شنبه 1 ارديبهشت 1403 ساعت: 20:58

تو راه بودم. شب بود. بارون زد. و چه بارون قشنگی! دونه درشت و نقره‌ای. دلت می‌خواست یه جا بمونی سرتو ببری بالا و چشاتو ببندی. فقط حس کنی. فقط حس کنی. فقط حس کنی.

این کارو نکردم اما یاد تو افتادم. تو دیوونه بارون بودی. اگه مثل تو خودمو زیر بارون خیس می‌کردم و چشامو می‌بستم واویلا می‌شد... جای بارون تو رو حس می‌کردم...

و من به اندازه کافی حس می‌کنم...

بیست......
ما را در سایت بیست... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abiebanafsh بازدید : 41 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت: 23:16

چطور می‌توان فراموش کرد؟با کدامین کلید می‌توانی آن گوشه از قلبت را که میدانی هیچگاه پر نخواهد شد قفل کنی؟از کدام جاده، از کدامین فرعی باید رفت تا گذرت به نشانه‌های او نیفتد؟چه خیال باطلی! از سرمایش مومورم می‌شودتمام جاده‌ها به تو ختم می‌شود و تمام هستی جلوه‌ای از توستپس به من بگوچطور به یاد نیاورم؟بگذار بگویند مخاطب، خداستوقتی چون شریان خون در رگ‌های من جاریو یادت همواره با من استچه کسی می‌تواند بگوید خدایم نیستیاما تو بگوچگونه عشق را از یاد ببرم؟مهسا_ا بیست......ادامه مطلب
ما را در سایت بیست... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abiebanafsh بازدید : 16 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 15:09

بعد از ماه‌ها دوباره کابوستو دیدم. بی‌رحم نبودی نه. خوشحال بودی. با یکی بودی که خوشحالت می‌کرد. توی خواب یادمه که چطوری راجبش حرف می‌زدی و اون هم با شوق ازت می‌گفت. حس دردناکی بود. مدت‌ها بود حسش نکرده بودم. کاش حداقل وقتی به خوابم میای این حسو به جا نزاری.ساعت ۸ بیدار شدم. قلبم مچاله شده و دلم می‌خواست با بهونه اینکه خواب بد راجبت دیدم بهت پیام بدم تا فقط بگی حالت خوبه. ولی ندادم. نمی‌دونم از غرورم بود یا برخلاف آخرین بار نخواستم خودخواه باشم و مزاحم تو و زندگیت شم... شایدم چون میدونستم کار اشتباهی و دوباره اضطرابامو زیاد می‌کنی. شایدم همش با هم. بهرحال من خودم قبل این کابوس داشتم عادی زندگیمو می‌کردم هرچند که هر روز به فکرتم...پس بجاش رفتم چند تا مقاله راجبش خوندم. ظاهرا ناخودآگاهم با این خواب میخواد بهم closure بده تا بالاخره دست از سرت بردارم و رهات کنم، برم زندگی جدیدی که تو با یکی دیگه توی خواب داشتی، بسازم. ممکنه حتی رابطه‌ای که توی خواب دیدم درواقع چیزی باشه که خودم می‌خوام تجربش کنم و تو فقط نماد عشق هستی. خوابم داره منو هل میده به جلو...اما درک نمی‌کنم... چیه که دقیقا وقتی دارم زندگی عادیمو می‌کنم و خودم تصمیم گرفتم رهات کنم این خواب دردناک رو باید ببینم و حس کنم... با تمام وجود و برخلاف تصمیم دیشبم برای رها کردنت حس کنم که کاملا خودخواهانه دوست ندارم زندگی جدیدی داشته باشی. دوست دارم مثل من باشی. دوست دارم تهش مال هم باشیم. و بعد بخوام دوباره با پیام دادن بهت آرامش هردومونو بهم بزنم و به برنامه دیشبم، به برنامه‌ای که از تیر ماه با خودم عهد کردم، پشت پا بزنم.اما این خوبه که خوبی؛ هرچند نمی‌دونم واقعا حالت چطوره و کسی رو داری یا نه. امیدوارم هیچوقت در این حد اطلاعات بیست......ادامه مطلب
ما را در سایت بیست... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abiebanafsh بازدید : 15 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 15:09

White robe and feather Laid your head on my feet You tied me to your dream Now I can't see anything How to cut this cord? This bond is strong One person can only hold so long One vision of lilith One nightmare You can end it all Just cast a spell بیست......
ما را در سایت بیست... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abiebanafsh بازدید : 27 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 17:01

It's so fucking frustrating thinking i'm moving on n then a week later or so, sometimes even days later, i go back to you again - to thinking about you, dreaming about you. Ik i shouldn't. N i know it's pointless. You n me could never be we even if you loved me the way you did before again. Cuz... it just would be un fair to you. Wouldn't be worth it. You'd be wasted...N it hurts. Thinking n knowing all this n at the same time knowing your love's not the same n i cannot go back hurts. But it hurts more that i know i can't stop loving you.Idk. Maybe i just need someone to show me what love n falling in love is really like. But i think my heart will not come my way. You seem to always be staying there. بیست......ادامه مطلب
ما را در سایت بیست... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abiebanafsh بازدید : 33 تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت: 15:44

Do people act the way you do? Are they imitating you? No, it must be my patte, cuz even the way they hurt me feels the same as you did. when is it gonna be my tu then? بیست......
ما را در سایت بیست... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abiebanafsh بازدید : 50 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 ساعت: 17:19

Ever wondered how lonely I might feel? How I don't have any of you? How the thought of future terrifies me to the point I prefer not to see it, not picture it, I can't even talk about.Cuz no one exists in it. N I can only cry about it at night after for example you dudged me just to avoid being touched by me.N it's just not you. Everyone does it in a way. N tonight I didn't expect it to be a family. N I didn't know my heart could break once again, but I guess here it is.The future holds no one, n I hold no one's hand. I only bear the cup of the age of aquarius - alone, on my own, with no one to be seen. بیست......ادامه مطلب
ما را در سایت بیست... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abiebanafsh بازدید : 56 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1402 ساعت: 17:40