تو راه بودم. شب بود. بارون زد. و چه بارون قشنگی! دونه درشت و نقرهای. دلت میخواست یه جا بمونی سرتو ببری بالا و چشاتو ببندی. فقط حس کنی. فقط حس کنی. فقط حس کنی.
این کارو نکردم اما یاد تو افتادم. تو دیوونه بارون بودی. اگه مثل تو خودمو زیر بارون خیس میکردم و چشامو میبستم واویلا میشد... جای بارون تو رو حس میکردم...
و من به اندازه کافی حس میکنم...
بیست......برچسب : نویسنده : abiebanafsh بازدید : 42